اونقدر زلال كه هر آبی در مقایسه با اون كدر و ناصافه
میشه رقص انوار خورشید رو در چشماش به تماشا نشست
چشماش اونقدر عمیقه كه میشه از مردمكش سرزمین قلبشو دید زد
و اونقدر متوپیایی كه میشه غزل آرامش رو از روی لوح چشماش خوند
چشماش ننه سرمای مهربونیه كه برات قصه از گرمای شومینه ی خونه ی وسط جنگل میگه
همون كودك بازیگوشیه كه تو رو دنبال خودش به شهربازی پریا میكشونه
همون خرگوش زبلی كه تو رو گرفتار سرزمین اسرارآمیز عشق میكنه
چشاش خط نانوشته ایه كه خوندنش دل پاك میخواد و سینه ی چاك...
اینم سهم من از چالش
گذر زمان چیزیو حل نکنه منو حل میکنه!!...برچسب : نویسنده : 1sevomindaheyezendegi2 بازدید : 137